



در دیاری آشنا
صدای پای مردی را دمادم می شنوم
که صبحدمان
با نوای عاشقانه اش
کوچه هایش را عطرآگین می کند
و شباهنگام
با کلام روح انگیزش پلک های شهر را فرو می بندد...
مردی را می بینم
که نهال عشق رویانده ست بر سیمای شهر...
مردی که امروز
نه ماهه شد حضور آبادگرش در این شهر...
مردی ازجنس تلاش
ازجنس محبت
ازجنس عشق...
حضورت در شهر دلم ابدی عزیزم...



نظرات شما عزیزان: